آزار ذهنی
ازینکه بعضی وقتا یه چیزیو جدی میگیری تا اینکه بعضی وقتا یه چیزی تورو جدی میگیره خیلی فاصله س .
اینکه در اول فصل افسردگیت باشی و ندونی میخوای با زندگیت چیکار کنی و هدفت چیه واقعا آزار دهندس
اینکه صبح از خواب پا شی و ندونی چی برات مهم تره "درسات ،تمیز کردن خونه یا تمیز کردن خودت یا اینکه ظهر شده هنوز هیچ غلطی نکردی وافکار پوچ که مث خوره روحتو ازار میده" و پا میشی جارو برقی رو روشن میکنی بعد یه گردگیری و شستن ظرف ها بعدم میری حموم چون گرما تمام وجودتو گرفته با اینکه دست و پات یخه . اینا گرمای فکرای مزخرفته . به خودت میای می بینی با یه لیوان بزرگ چای پشت لپ تاپی و داری فیلم نگاه میکنی .
و به خودت میای و میبینی یه شب دیگه شد و تو درس نخوندی . و فرداش روز از نو روزی از نو .
ولی دیگه بسه
باید این وضعیتتو خاتمه بدی و برگزدی به سعی کردن .سعی در راه هدفی که داری و درسته تو هیچ هدفی نداری . برو فیلمتوو ببین. هیچ وقت مایه افتخار مادرت نبودی بجز موقع مدرست که همیشه شاگرد اول بودی و همه با حسرت بهت نگاه میکردن .یا دوران لیسانست که بازم معدل الف بودی و مدیرگروه تورو میکوبید تو سر بقیه .... الان چی هستی ؟ چی میخوای از زندگی بیخودت ؟
تا آخر عمرت میخوای با زبون متکلم وحده با خودت حرف بزنی ؟ تویی که جرات اینونداری تو بلاگ خودت درباره زندگی عاطفیت یه کلمه حرف بزنی ؟
میدونی چیه ازت بدم میاد و ازت متنفرم و از همین الان میخوام تو خودم خفت کنم .
- ۹۵/۰۶/۲۳