خاطرات من

secret diary of a good girl

خاطرات من

secret diary of a good girl

کاملا خصوصی !

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۳/۲۱
    ...

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
شهریور
هنرمند کسیه که مشکلی رو می بینه و بزرگش میکنه و راجع بهش هشدار میده . یا یه چیز جدید تولید میکنه 
کپی کردن از دانش دیگران و کارای دیگران که هنر نیست . نمیدونم مردم به چی فک میکنن اسم خودشونم میذارن هنرمند 
ماشاالله همه ام هنری ...
۲۷
شهریور

واقعا به یه مک بوک ایر ترجیحا ام دی 711 نیاز دارم . خسته از ویندوز :(

۲۷
شهریور

من به این نتیجه رسیدم که آدم هرکاری ام بکنه بازم دیگران راضی نیستن . پس اون کاریو که دوس داری رو بکن و به حرف هیچکس هم اهمیت نده 

۲۶
شهریور

این سریالای تاریخی/درام کم از فیلمای مستهجن ندارن . 

گفتیم بریم زندگی نامه ی ملکه اسکاتلند و جنگاشونو ببینیم همش یا با پرنسِ فرانسه بود یا با دااداش پرنسِ فرانسه یا با پادشاهِ پرتغال :/

و اینکه لهجه ی بریتیش واقعا رو اعصابه . بدون زیرنویس نمیفهمی چی میگن 

پ.ن: اونجاش که میگه لانگ هِر رِین آدم میخواد کله شو بکوبه تو دیوار . زنیکه خراب :/ 

۲۶
شهریور
دایی اینا دارن میان خونمون . یعنی در واقع خودشون خودشونو دعوت کردن 
ازینان که پشت سر آدم یه جورن تو رو یجور ... متنفرم ازینجور آدما . 
خدا کنه زود برن چون من برعکس اونا نمیتونم تظاهر کنم که خوشم میاد ازشون . قیافمو خدا طوری افریده تا از یکی بدم بیاد سریع مشخص میشه . متظاهر خوبی ام نیستم و دلمم نمیخواد باشم . چرا وقتی از کسی که ازت بدش میاد باید تو روش بخندی ؟ 
تا الانم خوب برخورد کردم فک میکردم آدمن . بعد ازون حرکتایی که زدن رو میزارم کنار هم میفهمم نه آدمن نه آدمیت سرشون میشه :/
۲۴
شهریور

به نظرم هرکس باید یه دفترچه خاطرات داشته باشه . برای ثبت چیزایی که اذیتش میکنه یا نمیخواد دیگران بدونن . چرا ؟ چرا واقعا ادمی نیاز به رازهای شخصی داره ؟ به نظرم داشتن راز اجبار نیست ،نیازه . یه چیزایی مثل اینکه دوس داری لیوان چاییتو هورت بکشی یا وقتی تنهایی تو کاسه غذا میخوری بجای بشقاب یا دهنتو با لیاست پاک میکنی از این چیزای کوچیک بگیر تا مسائل بزرگتری مثل اینکه اون چیزی نیستی که میخواستی . 

فکر کنم نصف مردم دنیا یا حتی بیشتر از نصف اون چیزی نیستن که میخواستن . بگذریم ...

از دفترچه خاطرات میگفتم . اگه داشته باشیش یعنی دفتر واقعی که ورق داره رو ممکنه یکی پیدا کنه و بخونتش و بفهمه با لبه آستین بلوزت صورتتو تمیز میکنی برای همین همه لباسای آستین بلندت آستیناش خیلی بلنده !! یا اینکه هیچوقت تو زندگیت از وجود کسی لذت نبردی نه فیزیکی نه روحی .. اگه در زمان حیاتت پیداش کنن که خیلی ناجوره . یهو یه جا متوجه میشی یه نفر زل زده به آستین لباست !

یا بعد از مرگت پیداش میکنن و واکنشا به دو دسته تقسیم میشه : خدا بیامرز چقد شلخته بود ،چقد چیپ،چقد بیکار نشسته خاطرات نوشته.

دو :خدا بیامرز چقد حرف برای گفتن داشت و نمیتونست بگه و هیچ گوشی برای شنیدن نبود ...

ولی خداروشکر که اینترنت رو خلق کرد و تا زمانی که اشنایی ادرس وبلاگتو نداشته باشه در امانی !

۲۳
شهریور
هیچی بدتر ازین نیست که مادر آدم رو اعصاب آدم باشه . هرکاری میخوای بکنی بدبینی و انرژی منفی شو بهت تحمیل کنه توام مجبور باشی هیچی نگی . ظلمه به نظرم :|
۲۳
شهریور
من23 سال دارم تازه 23سالم شده و . . . خوشبختم . میخوام درباره زندگی عاطفیم بنویسم 
تا شاید این صداهای توی مغزم خفه خون بگیره 
با یه دوست بیرون رفتم دوبار. دفعه اولش دوستانه بود. و بعدش تکست ها و حرفای شروع رابطه شروع شد . دفعه دومش تولدم بود 
راستی یادم رفت تولدم بیام جار بزنم ببخشید .
بله . دفعه دومش تولدم بود و حدس بزنید چی شد . . پلاک طلای شازده کوچولویی رو که با دستای خودش درست کرده بود رو بهم داد ... به عنوان کادو ............ و من هنگ کردم که چه جوری انقد سریع پیش رفت .اها اینم یادم رفت بگم که روابط دوستانه برمیکرده به 4سال یعنی من 19سالم بود  پیش اما دوستی صمیمانه یا عاشقانه (نمیدوونم چی میگن) برمیگرده به مرداد 95 یعنی دقیقا یک ماه قبل . 
نمیدونم چرا همه چیز برام انقد عجیبه تو این رابطه ... حرف زدنا عجیبه حتی حرف نزدنا هم عجیبه . دستای مهربونی داره و نگاه مهربون تری که تا قبل ازین هیچ کسی با این طرز عجیب نگاهم نکرده .یه جور محبت/تحسین/خجالت توام با همدیگه قاطیه که نمیتونم دقیقا تشخیص بدم کدوم نگاهه ولی هرچی هست حسم بهم میگه موندگارترین نگاه تاریخه 
اصلا انگار زمان وای میسته یا نه زمان در حال پروازه . . .
ولی حس من .. نمی دونم چیه . حس نامطئن بودن نه به اون نه به آینده با اون بلکه به خودم و حس خودم . راستشو بخواید حسی ندارم . یعنی نمیدونم دارم یا ندارم یا همش توهم ذهنمه برای اینکه دوست دارم یکی دوستم داشته باشه . اصولا هم فک میکنم این نشات گرفته از ذات انسانه که دوست داره یکی دوستش داشته باشه و ستایشش کنه :/ چقد لوس ؟ دارم به این فکر میکنم که آیا واقعا این محتاج بودنه ؟ یا دوس داشتنه ؟ یا خودخواه بودنه ؟ نمیتونم از شر این سوالا خلاص شم ....

۲۳
شهریور

ازینکه بعضی وقتا یه چیزیو جدی میگیری تا اینکه بعضی وقتا یه چیزی تورو جدی میگیره خیلی فاصله س .

اینکه در اول فصل افسردگیت باشی و ندونی میخوای با زندگیت چیکار کنی و هدفت چیه واقعا آزار دهندس 

اینکه صبح از خواب پا شی و ندونی چی برات مهم تره "درسات ،تمیز کردن خونه یا تمیز کردن خودت یا اینکه ظهر شده هنوز هیچ غلطی نکردی وافکار پوچ که مث خوره روحتو ازار میده" و پا میشی جارو برقی رو  روشن میکنی بعد یه گردگیری و شستن ظرف ها بعدم میری حموم چون گرما تمام وجودتو گرفته با اینکه دست و پات یخه . اینا گرمای فکرای مزخرفته . به خودت میای می بینی با یه لیوان بزرگ چای پشت لپ تاپی و داری فیلم نگاه میکنی .

و به خودت میای و میبینی یه شب دیگه شد و تو درس نخوندی . و فرداش روز از نو روزی از نو . 

ولی دیگه بسه 

باید این وضعیتتو خاتمه بدی و برگزدی به سعی کردن .سعی در راه هدفی که داری و درسته تو هیچ هدفی نداری . برو فیلمتوو ببین. هیچ وقت مایه افتخار مادرت نبودی بجز موقع مدرست که همیشه شاگرد اول بودی و همه با حسرت بهت نگاه میکردن .یا دوران لیسانست که بازم معدل الف بودی و مدیرگروه تورو میکوبید تو سر بقیه ....  الان چی هستی ؟ چی میخوای از زندگی بیخودت ؟

تا آخر عمرت میخوای با زبون متکلم وحده با خودت حرف بزنی ؟ تویی که جرات اینونداری تو بلاگ خودت درباره زندگی عاطفیت یه کلمه حرف بزنی ؟ 

میدونی چیه ازت بدم میاد و ازت متنفرم و از همین الان میخوام تو خودم خفت کنم . 

۱۱
شهریور

ایتز آلویز ابات لاو ...

نمیدونم این چه حسیه که یه دیقه خوبه یه دیقه بی تفاوت ولی هرچی که هست امیدوارم بمونه ....

خداوندا بازم مثل همیشه کمک کن